۱۳۸۸ آذر ۱۳, جمعه

"نامه ای از هنری ماتیس به یک دوست"


آقای کلیفورد عزیز" من همواره تلاش کرده ه ام تا سختی های کارم را پنهان کنم و آرزویم این بوده که کارهایم به روشنی و سر خوشی بهاران باشند. چنانکه هرگز کسی نتواند سختی و مشقت پس از کار را حدس بزند. از این رو نگرانم که جوانان در طرح های من تنها قلم اندازی و بی دقتی های آشکارا ببینند و آن را بهانه ای قرار دهند برای معاف کردن خود از کوشش های ناگزیر که به باور من ضروری اند.

نمایشگاه های اندکی که در چند سال اخیر شانس بازدیدشان را داشتم نگرانم میکنند که نقاشان جوان از مسیر کند و دردناک تمرینهایی که برای آموزش هر نقاش معاصری که مدعی معماری رنگ است ضروری است اجتناب کنند. این کار مشقت بار امری حیاتی است. حقیقتا اگر باغ در زمان مناسب شخم نخورد آنگاه دیگر به هیچ دردی نخواهد خورد.

هنگامی که هنرمند نداند چگونه دوره های شکوفایی اش را با کارهایی که تنها شباهت اندکی به محصول نهایی دارند سامان دهد او آینده ی کوتاهی پیش روی خود دارد. یا هنگامی که هنرمندی "ظهور" می کند و دیگر حسی برای بازگشت گاه به گاه به زمین ندارد وآنگاه او شروع به چرخیدن و تکرار خود می کند تا آنجا که با هر بار تکرار کنجکاوی اش خاموش و خاموش تر می شود... نقاش آینده باید چیزی را که برای رشدش لازم است بو بکشد.اگر آن طراحی یا مجسمه سازی یا هر چیز دیگری است که به او اجازه می دهد تا با طبیعت یکی شود و خود را از طریق آن بشناسد.

من بر این باورم که مطالعه ی کار از راه طراحی ضروری ترین کار است. اگر طراحی را برآمده از روح و رنگ را برآمده از احساس بدانیم پس ابتدا باید طراحی کنید تا روح به چنان رشدی برسد که بتواند رنگ را در مسیرهای معنوی خود هدایت کند.این چیزی است که می خواهم فریادش کنم! هر بار کار مردان جوانی را می بینم که نقاشی دیگر برایشان ماجرایی نیست و آنکه تنها هدفش دستیابی به عنوان مرد اول صحنه در راه شهرت است.

تنها پس از سالها ممارست است که هنرمند جوان می تواند رنگ را لمس کند – رنگ نه منظور چنانکه هست بلکه به عنوان بیانی صمیمانه. آنگاه او میتواند امیدوار باشد که همه تصاویر حتی همه نمادها یا سمبل هایی که استفاده می کند بازتابی از عشقش به اشیاء باشد. به مثابه بازتاب صمیمیتش باشد. در صورتی که توانایی برگیری از آموخته هایش را داشته باشد با خلوص و بی دروغ گفتن به خود. آنگاه او رنگ را با بصیرت به کار خواهد گرفت و آن را در هماهنگی با طراحی ای طبیعی و غیر قراردادی و تماما رازآمیز روی کار خواهد نشاند. تماما بیرون جهیده از احساساتش و این همان چیزی است که اجازه می داد تا "لوتوز لوترک" در انتهای عمرش بانگ بر آورد که : " سرانجام دیگر نمی دانم چگونه باید طراحی کرد." نقاشی که تازه نقاشی را شروع کرده فکرمی کند نقاشی اش برآمده از قلب اوست. هنرمندی که رشدش کامل شده نیز فکر می کند با قلبش نقاشی می کند. تنها دومی راست است چرا که انضباط و تمرینش او را قادر می سازد که شوک هایی را متحمل شود که حداقل برخی از آنها باید پنهان نگاه داشته شوند.

من مدعی آموزش نیستم! تنها نمی خواهم نمایشگاهم برای کسانی که دارند راه خود را پیدا می کنند محملی برای برداشت های خطا شود. دوست دارم مردم بدانند نمی توان رنگ ها را بی دردسر در چنته خود داشت . بی آنکه از مسیر دشوار تمرین های شایسته آن عبور کرده باشیم. اما پیش از هر چیز روشن است که فرد باید استعداد رنگ داشته باشد چنانکه خواننده باید برخوردار از صدا باشد. بدون این استعداد فرد راه به جایی نمی برد و هر کس نمی تواند مثل "کورجیو" به صدای بلند بگوید : (من هم نقاش هستم) رنگ شناس حضور خود را اعلام می کند حتی اگر کارش طراحی ساده ای با زغال باشد.

(ونیز. 14 فوریه 1948)